ما ریا زنگ زده بود. مامان هرجا دونات میبینه بهش خیره میشه، میره تو فکر.. .. خیره میشد و ب من فکر می کرد.. و وقتی برگشت اولین چیزی ک گفت اینبود ک ما ری دونات هات تو کیفمه. و من در نبردی مضحک خودم رو به انبوه دوناتی ک توی دستم بود باختم. بغض م رو به بوی آشناش، به بسته بندی بی تغییرش، به همه چیز باختم. تلاشی بی سرانجام برای نگه داشتن قطره ها اما نشد. مادرم فهمید و غمگین نگاهم کرد. هیچ نگفت و اجازه داد تو بغلم بگیرمشون و به ریه بکشم بوی شیرینشون رو. ب ریه های خالی م. ب اتاقم رفتم و تو عمیق ترین جای کمدم پنهانشون کردم. لعنت ب همه ی دونات های دنیا و ب تو ک.. فا ک یو و تمام اونچه ازت در من باقی موند,انادر,بریک,این,واال ...ادامه مطلب