I tried not to write about you but seems I'm kidding myself

ساخت وبلاگ

سخته...

و این کلمه می تونه ده ها ادامه ی متفاوت از هم داشته باشه و باز تک تکشون به جا باشند..

اما امشب سخته چون نیرویی بی نهایت قوی و سرکش از درون می خواد ک بنویسم و آغاز جمله م با  تو  باشه. و من،  در آخر این روز، اسیر این شب، دست هام بالا و پرچم سپیدم رو ب این نیروی درونی... نیروی شر.. تسلیم.

می نویسم از تو، برای تو، که بدون تو، تو ب واژه ای بی هویت تبدیل شده. و نه! نه! نه به تمام هورمون هایی ک از این آهنگ همیشگی الهام می گیرند و می خوان من با رمنتسایز کردن، یا همون رمانتیک نشون دادن هر اتفاق هرچند بی ربط به رمنس، کمر ب قتل تمام پست هایی ک نوشتم هیچ حسی به تو در من باقی نمونده، ببندم. و خب، این آهنگ رو خوب می شناسی، ماریوس دودا توی اون دی وی دی ای ک بهترین و محبوب ترین آهنگام رو برات گلچین کرده بودم تا تو ماشین گوش بدی، هست. و یادته چ کردی با من بابت این د و دی؟؟ یادمه.  یادمم هست بعدتر ها چقدر تعریف کردی از انتخاب هام و اون لحظه دیگه برام مهم نبود..

اما نه، نه و نه ب نشون دادن حس های بدی ک تو، تو لحظه های خاصی بهم دادی. نه ب بازگو کردن اون ها وقتی خودت نیستی تا از خودت دفاع کنی و ما ری نای گذشته هم دیگه نیست تا ازت دفاع کنه و اینجا هیچکس نیست و من نیستم. من مثل دانای کل داستان، تنها راوی ای ک از بیرون به همچی نگاه می کنه و نه. حتی این راوی از تو ذره ای بد نخواهد گفت. و تو خوب بودی، خوب تر از من و خوب صفت بی مقداری نیست. خوب عمیق و با ثبات تعریفی مشخص ارائه می کنه. و تو خوب بودی. و من، من خوب. و ما، مدت زیادی خوب. دست های تو خوب وقتی از خیابون گذشتیم. پاهای تو خوب وقتی ب سمتم قدم برداشتند. زانوهای تو خوب وقتی خم شدی بند کفشم رو محکم کنی، لب های تو خوب، چشم های تو.. 

و نه، این ها جملاتی عاطفی نیست. هست اما نه با عیار سنجش عاطفه ی من. اگر بود، هر جمله م می توست اونقدر داغ باشه ک چشم موقع خوندن بسوزه و خیلی قبل تر، انگشت های من وقت تایپ. اما نیست و من آگاهم ب درجه ای از محبت ک اجازه دارم به واژه ها اضافه کنم. 

و بله، دلتنگم. دلتنگ نوشتن از تو، و از خودم و نه این ما ی الان. من و تو یی ک ب قول سیاوش گم شدن تو خم جاده..


تو، ... و بازی با این کلمه چقدر لذت بخش بود. 

تو، مرد بلند و قوی، مرد بلند بلند، مرد بلند.. و چرا تمام صفت ها گریزانند امشب.. تنها بلند، مثل همیشه بی هیچ تغییری.. و گاهی فکر می کنم در طول این سال ها تنها چیزی ک در تو تغییر نکرد، بلندی بود. و فا ک، چرا تمام این ها بوی توهین داره، بوی بی احترامی.. و هرگز ب تو توهین نخواهم کرد. جز چندباری ک توی صورتت نگاه کردم و گفتم باید بمیری. همین.

و باشه. میگم ک با تو نبودن ترسناکه. اونقدر بودم ک نبودن رو بلد نیستم اما یادگرفتن پروسه ی شیرینی بوده همیشه جز اینبار. 

و آهنگ عوض شد. و سیاوش میگه: کاش میشد اما نمیشه، نمیشه بیای دوباره، نمیشه دستات تو گلدون، گلای مریم بزاره.. و کاش مردم بدونن من می دونم درست!ش بذاره ست چون از گذاشتن میاد اما من بزاره رو دوست دارم چون مال ما بود. 

و اونقدر خسته م ک به درستی گرامر جملاتم بی توجه.. اما آگاهم ب تعدد استفاده از  و   در ابتدای جملات، ب استفاده ی بی وقفه از ویرگول، به همچیز و ب درک. 

و پاییز. ک در جواب "پاییز تو"ی من گفتی: "خزان من".. و اصراری ب جنگ با این اصلاح غمزده و تاریکت نداشتم. گذاشتم پاییز رو خزان خطاب کنی، من، زاده ی بهار، حقی ب اعتراض به توی زاده ی پاییز ندارم. مرد خزان زده...

+چطور انقدر طولانی شدند این پاراگراف ها و من هنوز از تو چیزی ننوشتم. ب درک. هو د فا ک اور کرز. آی دنت! 

عشق یعنی ب تخم ماهی ها.....
ما را در سایت عشق یعنی ب تخم ماهی ها.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanew08 بازدید : 280 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1396 ساعت: 1:35