آخرین مطالب
امکانات وب
مامان، ناگهان وسط شام گفت خدا رو شکر ک فلانی باعث شد ما تو رو داشته باشیم.. وگرنه از تنهایی دق می کردم..
و ده ثانیه طول کشید تا بفهمم ربط برده شدن اسم ت به بودنم رو. ده ثانیه طول کشید که فکرم از صد کیلومتر فاصله به صد متر برسه، ب پسر همسایمون.. ک هم اسم توئه. که بیست و نه سال پیش وقتی خواهر و برادرم با شوق میرفتن خونشون تا با خواهر کوچکش بازی کنن بهشون گفت برید به مادرتون بگید براتون خواهر بیاره، من نمی گذارم با خواهر من بازی کنین..
و استارت رو در فکر این دو نفر زد که میشه بجای بازی با بچه ی همسایه، بچه ای باشه ک مال خودشون باشه.. و مامان رو کلافه کردند تا من بیام. و اومدم و دوتایی ب قول مامان مثل بچه گربه منو ب دندون گرفتن و بزرگ کردند..
و نه! اشتباه نکن. بغض اون لحظه از برده شدن اسم ت نبود. اون اسم خیلی قبل تر از اونکه باشی برای من مهم بود. تا هجده سالگی هر کسی پرسید پسر بودی دوست داشتی اسمت چی بود؟ جواب سیاوش بود!!و از هجده سالگی تا بی نهایت جواب سوال ب اسم تو تغییر کرد بخاطر کتابی ک تو دبیرستان خونده بودم..
بغض اون لحظه بخاطر بی آلایشی صدای مادرم بود. بخاطر اینکه یادم آورد چقدر مسئولیتم سنگینه، من مسئول تنها نبودن مادرم وقتایی ک خواهر و برادرم دور هستند هستم.. من زندگی مادرمم.. و مادرم گذشته، حال و آینده ی من. همه چیز. قبل و بعد. فردام.
و فاک یو و اسم دوست داشتنیت! هیچ تجربه ای دوست داشتنش رو ازم نمی گیره.. تو کلاسم چهار نفر ترکیبی از این اسم هستن و فاک یو هزار بار. دلم می خواد فک ت رو خرد کنم. همین.
عشق یعنی ب تخم ماهی ها.....