Elegy

ساخت وبلاگ

تام بارها تکرار می کنه: دیس ایزنت هپنینگ.. این داره اتفاق نمی افته (و چندین سال پیش دوستی گفت: استفاده از کلمه ی  داره  برای نشون دادن حال استمراری، رو فقط تو این شهر دیده.. و وات د ف اک!!)

صبحه، خوابی ک دیشب ک نه، بعد چهار و خوندن اس ام اس ها دیدم، آشفته م کرده. تلاش می کنم با حس تهوع صبحگاهی م مبارزه کنم. تهوعی ک نه از سر ترس ناشی از دیدن اون خواب ها، بلکه از ترس ندیدن اون تو واقعیته.. دیدن صحنه های آشنا از گذشته ی زنجیرشده به حافظه م و تجربه ی دوباره ی حس خوب اون ها اما اینبار تنها ب شکل یک رویا.. و بعدش بیداری. و تکرار دیس ایز هپنینگ.. این داره اتفاق می افته.. داره اتفاق میفته و میرسه زمان اجبار ب باور حقیقت. ب قبول. اکسپتنس. و دوستی ک دیشب گفت این مرحله ی بی حسی پایدار نخواهد بود، بیدارم کرد. 

بهار بود، و بارونی شدید. از اون ها ک همه تلاش می کنن فرار کنن. من اما رو جدول کنار خیابون نشسته بودم و ب تو ک تو شلوغی مردمی ک به هم تنه میزدند گیج ب دور و بر نگاه می کردی. آروم بودم و قطره ها صورتم رو می شستند. آروم بودم و از دیدنت وقتی ک من رو نمی دیدی لذت می بردم تا اینکه ناگهان دیدی. کنارم نشستی و کتابی رو سرم گذاشتی. تنها چیزی ک داشتی. تلاشی در حد وسع برای مراقبت. کمی دورتر دریا بود. تو ماشین بودم. بلال می خورد. قرمز بود مانتوش. پله. بارونی بلند مشکی..

تصاویری گنگ..

باید ب کتابم پناه ببرم. 

عشق یعنی ب تخم ماهی ها.....
ما را در سایت عشق یعنی ب تخم ماهی ها.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fanew08 بازدید : 196 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:42