سه و بیست و پنج دقیقه ی شب نوشتی: دلم برات خیلی تنگ شده...
و صبح ک بیدار شدم خورشید اونجا بود. لابلای شکوفه های صورتیِ بِه. ببین چ بی دریغ می تابی. ببین ب افلاوت گوش میدم و برای یک میلیونمین!!! بار چشمم پر میشه اما راحت نفس می کشم. ببین.
هیچ چیز فرق نکرده. هنوز بقول شاعر: فقیر منم ک ندارمت.. تنها فرق ایناست ک می تونم اسمت رو صدا کنم. و توی لحظه و نه آینده زندگی کنم. گفتی مواظبم نبودی.. و نمی دونی من هیچ کاری جز مواظبت از تو نکردم. از تو در برابر تمام کلمات و نگاه بدی ک می تونستند بهت داشته باشند مراقبت کردم. و بله. بهت گفتم بمیر. باید می مردی اگر قبلش من قرار بود کشته بشم!
مای اسکار، مای بلیم
یوو بین ا پارت او می ..
آنلس اند آنتیل..
کلاس هام شروع شده. و خوشحالم. من از بودن بین شاگردام خوشحالم. و می خوام تلاش کنم انسان بهتری باشم. بچه ی بهتری. معلم بهتری. خواهر بهتری. عمه و خاله ی بهتری. دوستِ..
و ورزشکار بهتری. هرگز هیچ کدوم از جلسات بدنسازیم رو غیبت نخواهم کرد. باید بهتر باشم. باید انسان بهتری باشم.
و نگرانِ سارا و پنجشنبه ش هستم. سارایِ قویِ دوست داشتنی..
و تو لرزیدی. امروز لرزیدی. مثل وقتی ک با اون آهنگ عربی..
برچسب : نویسنده : fanew08 بازدید : 200